از نامردان پشت میز تا مردان پشت خاکریز!
جامانده بود در دفتر نخست وزیر هر کس مشکش تر می کرد لبش را با خون جگرش. و هر کس جامانده بود سپرش سپر می کرد سه نوبر قلبش. مشفق که می گفت ایران خودرو و امکانات و پیکانش نمی آمد به جبهه ها ! تا بود موتور تریل خرازی هزار پیکان نمی دادند به یک سپرش! هر کس که می دهد به باد آبرویش پسرش در برش؟ چه می کند یاد از گذشته ها؟! خاک بر سرش.
.......
در جبهه ها میز چیز نبود. ناچیز هم نبود. برای همین بود که "چیز چیز" پشت میز بود نه خاکریز. چون ناچیز بود. پشت خاکریز همت می نشیند با آن هیبتش نه دیگر چیز! و پشت میز آقای چیز شاید هم زیر میز!
در جبهه ها میز چیز نبود میز خاکریز بود و چه فرق هاست میان میز و خاکریز. که میز زیر دارد و خاکریز رو. میز از زیرش زیر میزی ها رد می شد و دشمن از زیر آن کانال ها می زد و می خرید چیز! و خاکریز زیری نداشت هر چه بود روی آن بود روی آن بود و از روی آن جز گلوله و جز تیر نمی انداخت سرها را بزیر!
خاکریز برای خرازی هاست که خاکریز می چسبد دو دستی دستش را بر دل و میز برای چیزها که دو دستی می چسبند میز را.
خرازی با یک دست و گاهی هم بی دست می چرخاند جبهه های نبرد را و می چرخاندند هشت پاها توپ مهمات را از زیر این میز به آن میز و ....
و آنقدر دستور آقا ماند بر روی میز ....
که عاقبت نوشید امام جام زهر ...
وای از دست میز...
+ نوشته شده در چهارشنبه 89/7/21ساعت 11:12 عصر  توسط بی.سیم.چی (( اّ ))
|