آقا سلام؛
وقتی اسم درد دل با شما می آید می لرزد دلم ! که بگویم درد دلم را با آقایی که غریب است و قریب است عالم ویران شود از دل پر درد او. درد دل را با آقایی می خواهم بگویم که بارها و بارها چه دردهایی که خود من بر دل او نهادم
...و دلم می لرزد
آری مولایی از نسل نور و از سلاله عصمت که بزرگترین مصیبت های عالم را سالهاست که بر دوش می کشد و خودش می گوید در آن مصیبت عظمی صبح گاهان و شامگاهان برای تو ای حسین می گریم! و چون اشکم تمام گشت خون را ز دیدگان جاری می کنم
و دلم می لرزد... .
آری درد دل را با سیدی بگویم که ثانیه ها، تک تک، ظلم بی او بودن را نثارش می کنند و مردمانی که تک تک ثانیه ها را وقیحانه و مصمم بی او می خواهند؟! درد دل را با تو بگویم که تنهاترینی؟
سالهاست؟
که غریبی و شاهدی غفلت بنی آدم را از خودت از تو ای مایه هستی؟
!و دلم می لرزد و اینگونه می شود که همه درد دلها را فراموش می کنم و در دلم دردی افروخته می شود که صد بار از شرم، آرزوی مرگ می کند دل
و چه می دانند که آن درد چیست برای عاشق و یا برای آنکس که یک لحظه بیدارش می کنند؟
برای عاشق را عاشق باید بگوید که آن چه درد تلخی است که از شیرینی رهایش نمی کند و صبح و شام که همه می گویند خدایا بده عاشق می گوید خدا ! بگیر! و باز چون پروانه بی پروا از آتش گرفتن می سوزد. و از سوختن پر و
بالش، پرو بال می گیرد و خوش به حال پروانه که با داغی آتش می گدازد و نمی
گذارد که یادش برود عهد و میثاق روز الست را
.اما درد غافلی که از غفلت، دلش روغن دانی سیاه است که نور در آن گم می شود و صدای منادیان در او بنگ و زبان توبه در او گنگ
.!وه که چه خاموشی و موت حاکم در قلوب سخت است و عذاب الیم
سیدی و مولای دل تاریکم اما با همه سیاهیش به عنایتت به یکباره چشم را فرو می بندد تا از داد و فریاد خود تو را آگاه کند و با همه وجود با خبرت کند از سیاهی ها، فریاد به کمک کشد، که به یکباره می فهمد که تو خود می دانی و تو خود آه کشیده از این همه دردی
... و دلم می لرزد
پس داد و فریاد دل از شرم، در نطفه فرو می نشیند و با سر افکندگی به شما می گوید که فریاد از شماست و می خواهد که دادی بر دل زنگار گرفته و خاموش زنی تا که بیدار شود و که هوشیار شود
از شما باید خواست حس بودن را به هنگام غیبت خورشید که چگونه می شود بود ولی خورشید را ندید . همچو خفاش که سرمست غرور است ز بودن در شب
اما می شود آیا خفاشان را،؟ به شرط طلب با نظر نور پروانه شوند؟
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟
.به امید آن روز که برات پرواز خفاش به کرانه آسمان خورشیدیت صادر شود
.و چه زیباست آنروز که عشق است
!.و دلم می لرزد... این بار ز شوق
..........می لرزد ز شوق پرواز در نور